شبکه چهار - 23 آبان 1397

"پیامبری"، معنویت و تمدن سازی دینی("سرمایه سالاری مدرن" و "قداست زدایی از انسان)

حوزه هنری_۱۳۹۳

بسم‌الله الرحمن الرحیم

بُعد اول، بُعد عقلانیت است در تعریف حاکم بر غرب و بر جهان تحت عنوان نگان مدرن به تاریخ و تمدن و دین، این اولین ساختاری است که امام شکست. امام، دست‌کم در حوزه امکان نهادسازی و تمدن‌سازی، ساختار حاکم بر جهان به لحاظ نظری و عملی، سه‌تا ساختارشکنی کرده است. یک ساختار نهادهای مدنی و تعریف عقلانیت سکولار، عقلانیت ابزاری در نهادسازی اجتماعی، که این در واقع ریشه فرهنگ غیر دینی شد و بعد در رفتار و سبک زندگی مادی، فرهنگ غیر دینی در سبک تفکر، در سبک داوری، سبک ارزشگذاری، یک عده هم البته در نظام جمهوری همواره داشتیم و هنوز هم داریم که معمم و غیر معمم، مسئول و غیر مسئول، این‌ها همین دیدگاه‌ها را دارند، شخصاً مذهبی‌اند ولی فکراً لائیک هستند و بیشتر بعضی از این معمم‌ها بیشتر شبیه کشیش‌ها هستند اما کشیش‌های شیعه‌اند! به لحاظ شناسنامه‌ای شیعه هستند اما طرز تفکرشان به معنویت، مثل نگاه کشیش‌هاست. کشیش‌های غرب‌زده در جهان اسلام و شیعی. این‌ها همین تعریف از عقلانیت و تمدن‌سازی و عقلانیت اجتماعی را پذیرفتند. توسعه به شرط حذف عدالت،‌حذف معنویت، حذف انسانیت و تنزل عقلانیت، صرفاً به سطح ابزارسازی نه فراتر از آن. در این دیدگاه، شما وقتی از نهاد اجتماعی، نهادسازی در جامعه و در تاریخ سخن می‌گویید باید تکلیف‌تان را سر یک دوراهی تعریف کنید، مجبور می‌شوید انتخاب کنید بین مذهبی ماندن و مدرن شدن که تمدن‌سازی از آن بیرون می‌آید. مدرنیته یک طرف، متدین بودن یک طرف. این همان تضاد عریان قرن هیجدهمی است که در قرن نوزده با ظهور ایدئولوژی‌های مادی به اوج خود رسید و تا نیمه اول قرن بیستم هم امتحان خودش را پس داد، دچار تهوع فلسفی شدند. بعد آمد وارد نیمه دوم قرن بیستم تا امروز که کم‌کم این‌طوری بحث شد که چرا باید بین این دوتا انتخاب کنیم. چرا یک تصور قطب‌بندی شده از مفهوم دین‌زدایی طرح بکنیم. چرا باید امثال آن تعریفی که امثال «مارکس‌وبر» در مورد پیشرفت و تمدن‌سازی و مدرنیته، ارائه دادند که مبنای نهادسازی سرمایه‌داری در جهان شد، در یکی دو قرن اخیر، چرا بر آن مبنا پیش برویم؟ در آن دیدگاه، جهان تمدن‌ساز، جهان مدرن، جهان بی‌دین است. جهانی که خالی از خدا شده ولی به این اکتفا نمی‌کند بلکه اسمی را عقلانیت می‌گذارد و نگاه عقلایی و خردورزی علمی، به این مفهوم که هرچه مادی نیست، این‌ها در واقع دیدگاه‌های اسرارآمیز و سحرآلود است و ما تحت عنوان اسطوره‌زدایی، قداست‌زدایی می‌کنیم از همه نهادهای اجتماعی. قبل از همه از خود انسان. انسان به  عنوان خلیفه‌الله یک موجودی با ظرفیت‌های قدسی تعریف می‌شد، ما از این به بعد اول از خود انسان قداست‌زدایی می‌کنیم. اصلاً اولین مفهومی که سکولاریزه شده، خود انسان است. وقتی انسان قداست‌زدایی شد یعنی از روح الهی و ظرفیت خلیفه‌اللهی خالی شد، در قالب فرد، منفرد و جدا افتاده از دیگران و از جهان و از خدا، چه به عنوان جمع که این تبدیل شد به گله حیوانی که یک نیازهای مادی‌ای دارد باید تأمین بشود. جهان بی‌دین جهانی می‌شود که در آن شما مجبور هستید زندگی کنید بدون هیچ معنای غایی و بدون هیچ انگیزة فرامادی و غیر مادی، فقط همه چیز باید محاسبات مادی بشود و با این میل می‌شود جهان را پیش برد. عقل هم در حدی که به ما کمک کند که برای ارضاء نفس ابزار بسازیم، عقلانیت در خدمت نفسانیت فقط پذیرفته می‌شود. حاکمیت عقلانیت بر نفس را نمی‌پذیرند. اصلاً یکی از نقاط بسیار مهم فاصله بین عقلانیت توحیدی و اسلامی با عقلانیت مادی این است که عقلانیت اسلامی عقل، در سطح ابزار متوقف نیست اهداف هم باید عقلانی باشند. هم ابزار باید عقلانی باشد و هم ابزار باید عقلانی باشد. و برای این کار عقل، باید نفس را مدیریت کند. عقلانیت بنشیند و نفسانیت در سایه عقل باشد. در نگاه مادی، عقلانیت فقط در سطح ابزار مطرح است، اهداف، قابل عقلانی شدن نیستند! شما اهداف را نمی‌توانید با هم بسنجید و داوری عقلانی کنید که کدام حق است کدام باطل است، کدام خیر است و کدام شرّ است؟ عدل است؟ ظلم است؟ معروف است؟ منکر است؟ این‌ها امکان داوری عقلانی وجود ندارد. تمام انتخاب‌های بزرگ نفسانی است، عقلانیت در حوزه انتخاب‌های کوچک ابزاری فقط عمل می‌کند. یک تفاوت مهم است با آن نگاه، با آن تعریف از عقلانیت، حتماً نهادسازی دینی، تمدن‌سازی دینی معنا ندارد با این یکی معنا دارد. از این جا اختلاف‌ها و مرزها، فاصله‌ها شروع می‌شود.

طبق آن تعریف، هیچ چیز هیچ معنایی ندارد، جز میزان ارضاء نفسانیت بشر. غیر از واقعیت‌های خودساخته شده خود ما هیچ چیز واقعیت ندارد. جز معنایی که ما به ایشاء طبق منافع خودمان می‌دهیم، به اشیاء و آدم‌ها و پدیده‌ها، هیچ چیز، هیچ معنایی ندارد. می‌گوید بله، آثار بدی هم دارد ما برای خودمان یک قفس آهنی ساختیم، نظام سرمایه‌داری صنعتی قفسی بود که ما خودمان برای خودمان ساختیم اطراف خودمان چیدیم و اولاً قفس است، اراده انسان از او سلب شده، ثانیاً این قفس آهنین دارد و نسبتی دارد با ابزارسازی و تکنولوژی. اتفاقاً جبر تکنولوژی و جبر تکنیک، یک مفهوم سرمایه‌داری است این را بدانید. درست است بعداً یک عده از منتقدین سرمایه‌داری مثل «هایدگر» راجع به آن بحث کردند اما از اساس این خودش یک دیدگاه مادی سرمایه‌سالار بود. نتیجه‌اش این شد که صحبت از حرمت و شأن انسان در ساحت فردی و اجتماعی نکنیم، فقط به اهداف غریزی و مقاصد ابزاری فکر می‌کنیم، هیچ ارجاعی به غایات متعالی‌تر از  عالم ماده نخواهیم داشت و هیچ اشاره‌ای به نتایج ماورائی و نتایج غیر مادی نباید بکنیم. اسم آن را گذاشتند از طریق این دین‌زدایی و قداست‌زدایی تمام قطعیت‌های قدیمی را که همه چیز قطعی بود آن قطعیات روح اجتماعی بوجود می‌آورد، که ما به همدیگر خدمت کنیم، انفاق کنیم، فداکاری کنیم، ایثار کنیم، عشق بورزیم، صله رحم کنیم، نگران فقرا باشیم و... همه آن‌ها در واقع ریشه‌های آن‌ها می‌سوزد و ما دیگر نمی‌توانیم جامعه را تصور کنیم. جامعه حقیقی انسانی را نمی‌شود تصور کرد، دیگر جامعه حقیقت ندارد باید جامعه‌پذیری را تعقیب کرد. باید جامعه‌پذیر بکنیم بطور مصنوعی نسل‌های بعد را تا از همه چیز از هم نپاشد. آن تعبیری که معمولاً‌ارجاع می‌دهند به قصه فوست، و این که آن افزون‌زدایی که وبر می‌گوید یعنی بین قدرت عقلانی و ادراکی و ارادی با جهان معنوی یکی‌اش را انتخاب کن! یا تصمیم بگیر تمدن‌سازی و نهادسازی بکنید باید خودت را به شیطان واگذار کنی، خودت را به شیطان بفروشی و ظرفیت‌های شیطانی‌ات را باید فعال بکنی. تمدن‌سازی جز از نوع سکولار امکان ندارد یا معامله کن و آن جهان سرشار از معنویت را وابگذار به صورت انسانی و مادی، بیا همه چیز را دوباره تجربه کن، در دنیا دخل و تصرف کن تا نیازهای مادی‌ات را برطرف کنی. آن وقت این‌جا سروکار با تکنولوژی و علم و صنعت و نظام سیاسی و پارلمان و اقتصاد، واردات و صادرات پیدا کنی. بله می‌توانی نهادسازی کنی، تمدن‌سازی کنی، اما یک چیزی را این وسط حتماً باید وابگذاری و بفروشی. قیمت تمدن‌سازی دست برداشتن از جهان مملو از آرامش و طومأنینه است اگر بخواهی یک جهانی قابل پیش‌بینی و قابل کنترل داشته باشی و نهادسازی و تمدن‌سازی کنی و حکومت تشکیل بدهی، چاره‌ای نداری جز این که تن به یک جهان سرد خنثی بدهی، یک جهان صرفاً مکانیکی و بی‌روح. انسان مخیّر است یا یک جهان قابل پیش‌بینی و قابل کنترل داشته باشد، به شرط این که مثل «فاوست» معامله کند فطرت الهی و ظرفیت‌های الهی و معنویت خودش را، آرامش خودش را، معناداری، غایت‌مندی این‌ها را واگذار کند و بگوید دیگر با این خرافات نمی‌شود تمدن ساخت، این‌ها را کنار بگذار! بله به جایش شما تکنولوژی به دست می‌آوری، تمدن‌تان را به دست می‌آوری، جامعه می‌سازی، نهادسازی می‌کنی، اما جهان تو عرفی می‌شود، تو با عقلانیت ابزاری دیگر همه چیز را می‌توانی هدایت و کنترل کنی اما همه چیز سرد می‌شود، همه قضاوت‌ها کارکردگرایانه می‌شود، همه جا باید یک ترازوی مادی دستت باشد و همه چیز را با هم فقط وزن کنی ببینی کدام منافع تو را بیشتر تأمین می‌کند، بعد می‌آید از این نگاه در حوزه جامعه‌شناسی دین و جامعه‌شناسی سیاسی مذهب، با این نگاه وارد این بحث می‌شود. این صورت مسئله‌ای است که شاید غرب از هگل به بعد مطرح شد اصل سؤال، پاسخ‌های متفاوتی به آن داده شد. هگل یک جایی بحث می‌کند که جهان بی‌دین یک پروژه انسانی است که مخلوق تصورات ما و تمایلات ماست، نتیجه عینی شدن آگاهی‌های ما و اراده و خلاقیت انسان است و جهان بی‌دین جهانی است که دولت و جامعه و فرهنگ و هنر، همه چیز از دین، باید فارغ و مستقل بشود و از دین در هیچ موردی دیگر نباید سؤال کنید، هیچ پرسشی پاسخ دینی و الهی دیگر ندارد! همه پاسخ‌ها را خودمان جدا از خدا و پشت به خداوند خواهیم داد. فارغ و مستقل از خداوند، مبانی قدرت و اعتبار قدرت اجتماعی را می‌سازیم، هر وقت بخواهیم به هر شکلی تغییر می‌دهیم، طبیعتاً آزادی‌های ایدئولوژیک به دست می‌آوری محالا آن‌ها بحث از آزادی‌های ادراکی و آزادی‌های ارادی می‌کنند چون فکر می‌کنند ایمان آوردن منافی با آزادی ادراکی و آزادی ارادی است که حالا آن یک بحث دیگر است وارد آن نمی‌شویم. ولی اجمالاً می‌گوید آن وقت نیاز خواهی داشت به توجیهاتی برای زندگی، این توجیهات تا به حال از اعتقادات و نهادهای دینی گرفته می‌شد دیگر از این به بعد شما دیگر این توجیهات زندگی را توجیه اخلاقی و رفتارت را، توجیه‌های حقوقی‌ات را لازم نیست با مفهوم سعادت و قُرب و بُعد با خداوند، یا با در نظر گرفتن معاد، توحید و معاد انجام بدهی. کم‌کم روابط در همه عرصه‌ها، همه نهادهای اجتماعی رابطه‌شان را با دین و فرهنگ دینی قطع می‌کنند آن وقت تنوع و پیچیدگی ابزاری فقط پیدا می‌شود، تکامل خطی دیگر نیست و هیچ زیرساختی از معنا که بتواند به تمدن‌سازی بُعد معنوی بدهد و هدف معنوی بدهد دیگر وجود نخواهد داشت. بین این دوتا باید انتخاب کنید! این نگاه حاکم بوده و هست در دانشگاه‌ها، غرب، شرق، حالا جالب است هم منتقدین مدرنیته همین حرف را مبنای حرف‌هایشان قرار دادند منتهی از موضع بدگویی نسبت به تمدن غرب و نقد تکنولوژی ولی باز مبنا همین است. هم مدافعان و آن‌ها که سمپات‌های تفکر مادی همین مبنا را قبول کردند منتهی جنبه... این‌ها گفتند همان معامله را با شیطان بکنیم، یعنی دو گروه هستند که با هم مخالف هستند ولی مبنایشان یکی است، هر دو این تحلیل را قبول کردند، هر دو قبول کردند که نمی‌شود دینی بود و تمدن‌سازی و نهادسازی کرد. منتهی یک گروه اکثریت جهاد مادی است که به نام جهان مدرنیته در غرب نامیده شد این‌ها گفتند این معامله را با شیطان می‌کنیم، عیب ندارد جهان ما سرد و خالی بشود ولی بعدش دنیا و زندگی منظم بشود، ماشین، امکانات، نظم و بهره‌وری بیاید و آن دسته هم که منتقدان تکنولوژی و مدرنیته هستند آن‌ها هم باز همین مبنا را قبول کردند، آن هم یک جور غرب‌زدگی دیگر است منتهی غرب‌زدگانی که منتقد غرب هستند. ولی مبنای تحلیل‌شان همان است. این‌ها می‌گویند آن معامله را نکنیم. این‌ها می‌گویند نمی‌شود تکنولوژی داشته باشیم و تمدن بسازیم ولی در عین حال معنوی و الهی باشیم! لذا می‌گویند که درست است که این جبر تکنولوژی بر ما حاکم می‌شود ولی با این فضا و این‌ها نمی‌شود کار کرد که این حرف‌ها در حوزه سینما و هنر، تکنولوژی همه جا این حرف‌ها گفته می‌شود، دقت کنید اصل این معنا هم که هر دوتای این‌ها یک پیشفرض دارند بشر جدید، بشر قدیم، این یکی از چاله‌های سقوط تفکر است. اصلاً هرکس این تقسیم بشر جدید، بشر قدیم یا بشر غربی، بشر شرقی را قبول کند این را به شما بگویم این مبنای توحید را قبول ندارد. اگر شما گفتید بشر جدید، بشر قدیم، اصلاً این همان تقسیمی است که این‌ها در غرب کردند این یک تقسیم ایدئولوژیک است آن وقت شما ناخودآگاه پذیرفتید، وقتی کسی بشر را به بشر قدیم و بشر جدید یا بشر شرقی و بشر غربی تقسیم کرد، و نپذیرفت که «لله مشرق و المغرب» و نپذیرفت که بشر، از ابتدای خلقت تا آخر، در غرب و شرق عالم، بشر فطرت الهی، ظرفیت‌های الهی دارد، هم عقل دارد هم نفس دارد، هم وهم دارد، هم حس دارد، و اراده دارد، به شما بگویم این به خیلی چیزها تن داده است! اگر گفتی بشر قدیم این‌طور بود، بشر جدید این‌جور است، این جبر ادوار تاریخی را و دوره‌بندی‌های تاریخی را پذیرفتی و پذیرفتی که خب طبیعتاً قرآن و وحی با بشر قدیم حرف زده است و این بشر جدید دیگر گوشش بدهکار این حرف‌ها نیست چرا همان‌طور که قرآن بشر را تقسیم کرده، شما تقسیم نمی‌کنید؟ در کجای قرآن و روایات ما گفتند بشر قدیم، بشر جدید؟ کجا گفتند بشر شرقی؟ بشر غربی؟ قرآن بشر را تقسیم می‌کند یا به عالِم یا جاهل، بشر را تقسیم می‌کند به مؤمن و کافر و منافق، بشر را تقسیم می‌کند به عادل و ظالم، بشر را تقسیم می‌کند به متقی و فاسق، این تقسیم‌ها درست است. هر نوع موضع‌گیری، له یا علیه غرب، یا تکنولوژی یا تمدن، یا مذهب یا اخلاق که مبتنی باشد بر تقسیمات غیر از این، یعنی مبتنی باشد به تقسیم بشر به بشر جدید و قدیم، به بشر شرقی و غربی، این نگاه قرآنی و دینی نیست. این هم نکته دوم.

نکته سوم، خب تمدن‌سازی عقلانیت تعریفش این بود در نگاه مادی حاکم بر غرب و از طریق آن حاکم بر جهان، چون این‌ها در این 200 سال حاکمان جهان بودند حالاست که انقلاب اسلامی است که دارد این‌ها را عقب می‌زند و دارد جلو می‌رود. این تکلیف عقلانیت در حوزه نهادهای اجتماعی و نهادسازی.

مسئله دوم، معنویت بود. معنویتی هم که مطرح شده، - دقت کنید معنویتی که مطرح شده و بعضی‌ها می‌گویند که دوره پست مدرن، دوره بازگشت به دین یا معنویت است این را هم اشتباه نکنید با مبانی اپیستومولوژیک و معرفت شناختی پست مدرن، اساساً امکان بازگشت حقیقی به دین وجود ندارد. چون در اپیستومولوژی پست مدرن، اصلاً یقین دیگر امکان ندارد. یقین معرفتی دیگر امکان ندارد و شما بدون یقین معرفتی نمی‌توانید امکان قلبی و شهودی را درست تئوریزه و صورت‌بندی بکنید، شما اگر دیندار باشید تا ابد یک دیندار شکاک خواهید بود بیش از این نمی‌توانید جلو بروید! بنابراین این بازگشت به معنویت یا مذهب اگر با پذیرش بخشی از مبانی مادی باشد که هست، یک نوع بالا آوردن مدرنیته است که اسم آن را پست مدرن گذاشته‌اند. پرسش‌هایی که تحت عنوان مدرنیته مطرح شد و به پاسخ نرسید، بخشی‌اش پاسخ نظری نداشت و بخشی‌اش هم در عمل، بعد از صد سال، دویست سال دیدند پاسخ عملی ندارد بالا آوردند و اسم آن را پست مدرن گذاشتند. پست مدرن اعتراف به شکست مدرنیته است. نه یک چیزی جلوتر از مدرنیته. این بازگشت به معنویت با آن معنویتی که نگاه توحیدی که انقلاب اسلامی مطرح می‌کند شباهت‌هایی دارد ولی اصلاً یکی نیست. توجه کنید که این معنویت چطوری بوجود آمد، این معنویت ساختگی است. معنویت توحیدی معنویت شهودی است یعنی حقیقت عالم را دیدن، یعنی معنوی دیدن جهان چون معنوی است. ولی این معنویتی که در این دیدگاه مطرح می‌شود معنوی کردن جهان است یعنی خودش معنوی نیست، خودش غایت و حکمت معنوی ندارد ولی برای این که شما بالا نیاوری و خودکشی نکنی و بتوانی این جهان سرد و بی‌روح را تحمل کنی که در واقع سرد و بی‌روح است یک لعاب ظاهری از گرمای معنوی برایش می‌سازی! گرمای مصنوعی! این معنویت، درست مثل گل مصنوعی است! اصلاً معنویت مدرن و معنویت پست مدرن این‌طوری مطرح می‌شود که جهان پر از شرور است پر از کژی و بی‌عدالتی است، واقعیت جهان سرد و بی‌روح است هیچ معنایی و هیچ حکمتی، هیچ غایتی، عدالت، حکمت، رحمت وجود ندارد، منتهی ما برای این که بالا نیاوریم و ملول نشویم و خسته نشویم، چون سودای تغییر جهان یک سودای خام است ما نمی‌توانیم تغییر بدهیم، در واقع معنویتی هم که وجود ندارد. عیبی ندارد مذهب اساطیری است! ولی عیبی ندارد بعضی از ما به بعضی از اساطیر مذاهب مختلف تن بدهیم و یا حتی خودمان اسطوره‌سازی بکنیم تا بتوانیم خودمان را با این جهان کژِ سرد خطرناک یک‌طوری وفق بدهیم و احساس مطبوع بودن برای سکنی این جهان را به خودمان تزریق کنیم. این اساطیر، این معنویت دقیقاً کار مواد مخدر را می‌کند. این‌ها معنویت ساختگی است. معنویت حقیقی نیست. تحلیل‌شان این است که تا حالا با دین مبارزه می‌کردند فکر می‌کردند دین، قرار است حقایق عالم و آدم را بگوید! گزاره‌هایش واقعاً معرفت‌بخش است دستورات آن واقعاً لازم‌الاجرا برای سعادت است. سعادت و شقاوت هم واقعیت دارد، تا الآن تصورات این بوده است. بعد گفتیم این‌ها که نیست، معنا و غایت و حق و باطلی وجود ندارد، ما در محضر خداییم که این حرف‌ها واقعیت ندارد،‌ منتهی بدون این حرف‌ها آیا می‌شود این دنیای سرد را تحمل کرد؟ نمی‌شود. دین‌ها هر کدام یک قصه‌ای ساختند برای عالم و آدم، با این قصه پیروان خودشان را آرام کردند این قصه‌ها دروغ است، افسانه و اسطوره است! ولی ما به این قصه‌ها احتیاج داریم. بدون این قصه‌ها نمی‌شود زندگی را ادامه داد. بنابراین بیاییم از تأثیر این قصه‌ها حرف بزنیم نه از واقعیت و حقانیت آن‌ها. جهان حقیقتاً و واقعاً جهان و زندگی هیچ حکمت و معنویتی ندارد عدالتی در کار نیست، خدا و فرشته و عالم غیبی در کار نیست ولی این قصه‌ها را اگر گوش بکنیم مثل این که فیلم را می‌بینیم یک مدتی سرگرم می‌شویم فیلم کمدی را می‌بینیم یک ساعتی می‌خندیم، فیلم درام می‌بینیم احساساتت را تسلی می‌دهی، عیبی ندارد به بعضی از قصه‌ها که ادیان مطرح کردند گاهی گوش کنید لازم نیست این‌ها به ما واقعیت را بگویند! قصه‌ها لازم نیست واقعی باشند! معنادار هم لازم نیست باشند! معنای ساختگی داشته باشند کافی است برای این که زندگی قابل تحمل بشود به این معنا، معنویت قبول است!

دقت کنید، عقلانیت ماقبل انقلاب اسلامی در دنیا آن بود، معنویت ماقبل انقلاب اسلامی هم این بوده و هنوز در بخشی از دنیا هست که زندگی با این قصه‌ها معنادار می‌شود قابل تحمل بشود، این قصه‌ها هرچه شنیدنی و شیرین‌تر باشند، لازم نیست واقعی باشند و اتفاقاً دین، خدمت بزرگی به بشر می‌کند. یک قصه‌هایی می‌گوید بشر یک مدتی استراحت کند، این همه مشکلات و بدبختی‌ها را نبیند. اصلاً «مارکس» هم وقتی می‌گوید «دین افیون توده‌هاست» منظورش همین است. بعضی‌ها فکر کردند که مارکس دارد به دین توهین می‌کند، او اتفاقاً بهترین تعریف را از دین با معیارهای خودش کرده است. چون او که مادی است و می‌گوید دین، به عنوان منشأ الهی که واقعیت ندارد، پس چکار کنیم؟ آیا بگوییم کل وجود دین خطرناک و مزخرف است و دین یک توطئه است؟ اتفاقاً مارکس می‌گوید دین، یک توطئه نیست، دین، بهترین آرامبخش برای بشر بدبخت است که سر خودش را گرم کند و زندگی و دنیا را و این نابرابری‌های طبقاتی را تحمل کند. اصلاً او تحلیلش همین بود. این تحلیل بین ماتریالیسزم چپ و ماتریالیزم راست سرمایه‌داری لیبرال، مشترک است، هر دوی‌شان به یک معنا این‌جا مشترک هستند و آن این که وقتی دین دارد از خدا و آخرت و عدالت و حق و باطل و بهشت و جهنم سخن می‌گوید این‌ها واقعیت ندارد که شما بخواهی اقتصاد و سیاست و نهادهای اجتماعی‌ات را بر این اساس، نهادهای حقوقی و تعلیم و تربیت را، رسانه و خانواده را بر این اساس تنظیم کنی! این‌ها یک قصه‌هایی است. خدمت دین هم به بشر همین است، یک قصه‌هایی گفته‌اند چون با نگاه ماتریالیستی دیگر نمی‌شود قصه گفت، جز قصه‌های بسیار سرد و مأیوس کننده. قصه‌های ماتریالیست فقط ما را مأیوس می‌کند و می‌برد به سمت خودکشی. اتفاقاً قصه واقعی فقط همان است و بهترین و عاقلانه‌ترین یا خودکشی است یا تحمل. ولی چرا تحمل؟ تا کی؟ و برای چه؟ مدام صبح شب، صبح شب، زور بگو تا بهت زور نگویند! فرض کردن این که شعوری بر این عالم حاکم است و این جهان حساب و کتابی دارد ما تنها نیستیم «إن الله معکم» در محضر خدا هستی، اعمال ثبت می‌شود «یعلم خائنة الاعین» حتی نگاه‌هایی که با گوشه چشم می‌کنی، نگاه‌های خائنانه‌ای که با گوشه چشم می‌کنی این‌ها دارد ثبت می‌شود، بهشت است، جهنم هست، شما در محضر خدا هستید، خدا سمیع است، بصیر است، رحیم است، رحمان است، حکیم است، عادل است، فرشتگان در تمام عالم هستند، یک برگ از درخت نمی‌افتد مگر اذن‌الله، تو وانهاده نیستی، تو موجود تیپاخوردة تنها نیستی، آنطور که اگزیتانسیالیست از پریشانی بشر، از اضطراب بشر حرف می‌زند، تو یک موجود مادی و تابع جنسیتت نیستی، نگاه فرویدی به انسان. تو یک موجود تابع ابزار تولید نیستی، تو یک موجود تابع غریزه‌ات به طور مطلق نیستی، تو یک موجود الهی هستی، خلیفه‌اللهی، به قصه آدم و حوا نگاه کن، در بهشت بودی، اراده داری، اختیار، مسئولیت، بهشت و جهم در پیش است و... در این دیدگاه، همه این‌ها قصه است و این قصه‌ها باورکردنی نیست اما این‌ها یک تصویرسازی‌هایی است که آرامش‌بخش است برای ما ساکنان این جهان پر از تلخی. این نگاه مادی به معنویت این است. فکر می‌کنی این حرف‌ها همه دروغ است. قصه‌هایی است که ساختند. حالا من یک سؤال می‌کنم آیا اگر کسی بگوید این‌ها قصه است و واقعیت ندارد ولی بگوید این قصه‌ها مفید است، آیا این قصه‌ها حتی فایده آرام‌بخشی برای چنین کسی دارد یا ندارد؟ ندارد. اصلاً شما اگر معتقد باشی این‌ها قصه است دیگر این‌ها به تو آرامش نمی‌دهد. اگر شما بنا را بر این بگذارید که این‌ها تخیل است واقعاً ما در محضر خدا و فرشته نیستیم، دیگر آرامش به تو نخواهد بخشید. بنابراین در ضمن این یک تناقضی هم هست. وقتی این‌ها به تو آرامش می‌بخشد که این‌ها را کاملاً واقعی بدانی، با معرفت و با برهان بپذیری که واقعیت این است. نه این که این‌ها قصه است. این‌ها گفتند به عنوان قصه می‌پذیریم. آرام‌بخشی بدون واقع‌بینی، این هم ممکن است هم مفید است. پیامبران اندیشه‌های درستی نیاوردند اندیشه‌های کارساز آوردند! حقیقت ندارد اما کارآمد است! برای کسانی که باور کنند تا انسان را با جهان آشتی بدهند بدون این که معماهای این جهان را حل کنند و بدون این که به پرسش‌های بزرگ هستی‌شناسی پاسخ بدهند. پاسخ‌های دین را قبول نداریم این هم معنویت در دنیای منهای اسلام. آن عقلانیت و این هم معنویت! این‌ها نتیجه همان‌هاست. این نوع معنویت نتیجه آن تعریف مادی از عقلانیت است یعنی شما وقتی که از دین عقلانیت‌زدایی کردی و گفتی این‌ها واقعی نیست و اسم آن را گذاشتی اسطوره‌زدایی، اتفاقاً این‌ها به جای اسطوره‌زدایی و خرافه‌زدایی آمدند از دین عقلانیت‌زدایی کرده‌اند. وقتی گفتی این‌ها اسطوره است تو عقلانیت‌زدایی از دین کردی نه اسطوره‌زدایی این خلاف ادعای شماست. چون به لحاظ معرفتی به بن‌بست رسیدند، به لحاظ عقلی به بن‌بست رسیدند و گفتند عقل، فقط در حوزه ابزار کار می‌کند در حوزه اهداف و شناخت عالم و حکمت عالم و جهان و مبدأ و معاد که عقل چیزی نمی‌فهمد. بنابراین گفتند هر نوع فیلسوفی کردن، هر نوع تلاش برای معاینه نظری و اعتقادی،‌ معاینه جهان و انسان از این منظر که بخواهی معمای مرگ و زندگی را حل کنی، این‌ها امکان حلش وجود ندارد چون عقل، فقط در حوزه ابزار می‌تواند حرف بزند. وحی هم که نیست، ماییم و این شناخت‌های محدود و آسیب‌پذیر بشری. کسب معرفت و یقین امکان ندارد، تلاش برای کسب معرفت کار را خراب‌تر می‌کند و زندگی را سخت‌تر می‌کند. هرچه بیشتر بفهمی زندگی سخت‌تر می‌شود چون بیشتر می‌فهمی که هیچ خبری در عالم نیست. تو تنهایی، یک موجود مادی تیپاخورده وسط یک کارخانه زباله است. یک زباله انسانی بین زباله‌های حیوانی و طبیعی، هرچه بیشتر آگاهی پیدا کنی زندگی سخت‌تر است. تمام عقاید و معارف جدلی و جدلی‌الطرفین است. هیچ دلیلی نمی‌شود آورد که عالم راست و درست بنا شده، دین آمده برای توجیه، برای خطاپوشی و الا عالم بر خطا بنا شده و بر خطا رفته است. دین نیامده برای تغییر انسان، آدم و عالم، دین نیامده برای نوسازی عالم و آدم، دین نیامده برای اصلاح عقاید، برای اصلاح معنویت، اصلاح آگاهی‌ها و معارف و عقاید، دین نیامده برای تمدن‌سازی، دین نیامده برای تربیت بشر. دین، تنها کاری که می‌تواند بکند این است یک واحد واژگان و یک ادبیات است، یک نوع تصویرسازی شاعرانه از جهان است، آن راز و رمزهایی که ما به عنوان مدرن کردن عالم آمدیم سکولار کردیم جهان و انسان را و آن اسرار و رازها را گفتیم چرند است و کنار گذاشتیم، حالا می‌بینیم که به همان چرندیات احتیاج داریم! دوباره اگر می‌شود بخشی از آن‌ها را، این زباله‌های بازیافتی، این معنویت پست مدرن، زباله‌های بازیافتی مدرنیته است. برویم بخشی از این‌ها را دوباره از توی زباله‌دان برداریم و بگوییم دیگر به عنوان معرفت به آن نگاه نمی‌کنیم. ولی به این تصویرها احتیاج داریم، دنبال استدلال و معرفت نیستیم، لازم نیست تصویرهایی که از جهان و معرفت داریم درست و واقعی باشند، کافی است که دلربا باشند!‌ کافی است که ما را موقتاً آرام کنند ولو می‌دانیم که دروغ است،‌ مثل قرص مسکن است، مثل موارد مخدر است. این معتادها که مواد می‌زنند این‌ها که می‌دانند آرامش حقیقی نیست، می‌فهمد مشکلاتش هنوز هست، دیوانه که نیست می‌فهمد که هزارجور مشکلات دارد، این‌قدر بدبخت می‌شود و خودش را بیچاره می‌بیند می‌گوید من به همین شبه آرامش دروغی مصنوعی با همه عواقب بدش تن می‌دهم! این‌ها این نوع دین و معنویت را می‌پذیرند که به لحاظ معرفتی زباله است، خرافه است، ولی ما به این خرافه احتیاج داریم که یک مدتی بتوانیم دیرتر خودکشی کنیم و کمتر بالا بیاوریم! آن عقلانیتش هست این هم معنویتش است. اگر هم بحث پورالیزم معرفتی و دینی و پلورالیزم معنوی مطرح می‌شود یکی از دلایلش همین است. می‌دانید کسانی که می‌گویند همه ادیان و همه مکاتب و همه عقاید درست هستند اصلاً شما صحبت درست و نادرست نکن می‌دانید چرا این حرف را می‌زنند؟ برای این که اصلاً معتقدند هیچ عقیده‌ای، هیچ دینی حق نیست، به معنی مطابق با واقع. اصلاً این‌جا صحبت از واقعیت نیست که شما بگویید کدام خطا کرد و کدام درست بود؟ می‌گوید ما راجع به حقیقت عالم و آدم و دنیا و آخرت هیچی را قبول نداریم و نمی فهمیم، دین‌های مختلف، مکاتب مختلف، هرچه گفتند برای خودشان گفتند این که می‌گوید همه ادیان و عقاید محترم هستند، همه دین‌ها مساوی‌اند، پلورالیزم افراطی معرفت‌شناختی دینی و معنوی، ظاهر این احترام به همه ادیان است اما باطن آن توهین به همه ادیان است! چرا؟ چون دارد می‌گوید که همه ادیان دارند مزخرف می‌گویند. دقت کردید چه شد؟ پلورالیزم دینی به این معنا ظاهرش احترام به همه ادیان است اما واقع‌اش توهین به همه ادیان است. چون می‌گوید اصلاً هیچ کدام از این دین‌ها حقیقت را نمی‌گویند، همه این‌ها من‌درآوردی است به آثار آن نگاه کن نه این که حق است یا باطل! آثارش این است که این به آن دلخوش است آن هم به این دلخوش می‌کند، بنابراین هر دینی با یک مزاجی می‌سازد و یک کسی را دلخوش می‌کند! به دلخوشی‌های همه احترام بگذارید! معنی‌اش این است. و الا معنی‌اش این نیست که همه ادیان دارند حق می‌گویند، همه عقاید درست هستند، این هم روشن بشود این نگاه به معنویت و نگاه به دین، از درون آن بحث آزادی انتخاب دین، حق ارتداد! شما می‌دانید این‌هایی که از حق ارتداد حرف می‌زنند من نمی‌گویم که... اولاً ارتداد باید معلوم باشد ارتداد به معنی شک و سؤال و جهل و این‌ها نیست، این‌ها هیچ کدام ارتداد نیست، ارتداد مبارزه آگاهانه و توطئه علیه یک ایمان است که تو وارد آن می‌شوی می‌فهمی چه می‌گوید دوبار می‌آیی بیرون برای این که تخریب کنی! چون دین که زیرشلواری نیست که هر وقت خواستی آن را عوض کنی! یا درست است یا غلط است. مبنای زندگی است، حق و باطل را که نمی‌شود هر روز تعریفش را عوض کرد. یک توطئه علیه حق است. اما این فرق می‌کند با این که یک کسی عقایدش غلط است. مگر هرکس عقایدش غلط است مرتد است؟ همین الآن عقاید ما و شما یک عالمه غلط دارد، مگر ما مرتدیم؟ جهل، شک، اعتراض، سؤال، این‌ها ارتداد نیست. آن یک چیز خاصی است اما آن‌ها از همان دفاع می‌کنند. یک کسی آمد پیش رسول‌الله و گفت آقا «قد هلکتُ» از بین رفتم، نابود شدم از نظر معنوی سقوط کردم. بی‌دین شدم. پیامبر(ص) خندیدند و فرمودند حتماً با خودت گفتی که این را چه خلق کرد، از معلول‌ها به علت‌ها رسیدی، بعد گفتی که جهان را که خلق کرد؟ بعد گفتی خدا. بعد پرسیدی که خدا را که خلق کرد؟ گفت بله، توی همین مایه‌ها، من همین‌طوری شک کردم. پیامبر(ص) لبخند زدند و فرمودند «ذلک المحض الایمان» این ایمان خالص است این کفر نیست، تو مرتد نیستی. تو داری ایمان می‌آوری. حالا جالب است، دوستان حتماً‌ دیدند این شبهه‌ای که امثال «هیوم» به عنوان شبهات مدرن علیه برهان وجودشناختی و برهان علّی در مورد اثبات خداوند کردند، دقیقاً همین است. امثال هیوم همین را گفتند، گفتند که شما می‌گویید خدا را اثبات کن، این‌ها خودشان که نیامدند، این‌ها بدون علت که نیامدند، بعد می‌رسی به خدا،‌ بعد یک مرتبه آن‌جا سؤال را متوقف می‌کنند. تا این‌جا هی سؤال می‌کنند که این را چه درست کرد می‌گویید این و... تا می‌رسد به یک جایی، آنجا دیگر نمی‌پرسند این را که خلق کرد! خب چرا این سؤال را ادامه نمی‌دهید و این‌جا ترمز می‌کنید؟ برای این که این فکر می‌کند که صورت مسئله این است که هر موجودی مخلوق است، فکر می‌کند مبنا این است که هر موجودی علت دارد. اگر مبنا این است که هر موجودی علت دارد، راست می‌گوید شما به خدا که می‌رسی دیگر نباید ترمز کنی، خب بگویی آن هم یک موجود است و آن هم علت می‌خواهد! در حالی که صورت مسئله این نیست که هر موجودی علت دارد، صورت مسئله این است که هر ممکنی علت دارد. هرچه که واجب‌الوجود نیست علت می‌خواهد. این حرف درست است. جهان بدون واجب‌الوجود امکان ندارد. وقتی او ثابت شد اگر بعد رسیدی به واجب‌الوجود طبق همان برهان دور و تسلسل، دیگر این سوال بطور منطقی متوقف می‌شود. آنچه که وجودش متکی به غیر است به غیر محتاج است. نه هر چه که موجود است. پیامبر(ص) این را همان موقع مطرح می‌کنند و می‌گویند تو حتماً با خودت این‌طوری آمدی و گفتی چرا این‌جا ترمز کنم؟ بعد فرمودند «ذلک محض الایمان» این طرز سؤال کردن و بحث کردن و شک کردن هیچ منافاتی با ایمان ندارد. این‌ها مسیر رفتن به سمت ایمان حقیقی و عمیق است.

خب معنی پلورالیزم این است. پلورالیزم دینی و معنوی این است که همه معنویت‌ها چون همه‌شان خرافه هستند به همه خرافات احترام بگذارید. ظاهرش احترام به همه ادیان است، باطن آن توهین به همه ادیان است. این که می‌گوید دولت بی‌طرف، دولت لائیک، دولت بی‌طرف در امور فرهنگی و معنوی و اخلاق است، دولت باید نسبت به اخلاق عمومی، فرهنگ عمومی، باید بی‌طرف باشد، علتش این است که در این دیدگاه مادی اخلاق و آگاهی و اعتقادات و فرهنگ اصلاً مهم نیست و اصالت ندارد. فقط شکم مردم مهم است شعور مردم هیچ اهمیتی ندارد. اصلاً نگاه مادی این‌طوری حرف می‌زند نه نگاه الهی. در نگاه الهی، دولت‌ها مسئول امر به معروف و نهی از منکر هستند، مسئول دفاع از حق و مبارزه با باطل هستند، مسئول دفاع از حق و مبارزه با ظلم هستند. البته عرصه‌ها روش‌های خودش را دارد. یک حوزه‌هایی فقط باید فرهنگ‌سازی و تربیت کرد، جای قانون و دادگاه نیست. یک حوزه‌هایی باید قانون وارد عمل بشود. اصلاً فرق حکومت و دولت دینی با دولت لائیک همین است. او برایش حق و باطل معنوی و اخلاقی اهمیت ندارد این باید برایش اهمیت داشته باشد. دولت لائیک، فقط روی منافع غیرت دارد. دولت دینی، روی حقایق هم غیرت دارد‌ علاوه بر منافع. منتهی این که از چه حقی، در چه ساحتی،‌ چطوری باید دفاع کرد، این متفاوت است. یک جاهایی قانون هست و یک جاهایی کار قانون نیست. خب این هم نکته در مورد معنویت.

جمع‌بندی کنم. خلاصه‌اش این دیدگاه، می‌گوید هر آیینی در یک پارادایم خاصی به صدا آمده، یک تصویری، یک قصه‌ای از اتفاقات جهان ساخته، این تجربه و تصویرها وقتی به شکل زبانی و زبان ظهور می‌کند می‌خواهد از حالت درونی به بیرون بیاید‌، از حالت فردی می‌خواهد جمعی بشود آن‌جا تکثر و اختلافات اعتقادی پیدا می‌شود. از این‌جا به بعد است که همدیگر را تکفیر می‌کنند تو می‌گویی دین او باطل است، او می‌گوید این دین باطل است! از این جا به بعد است که فیلسوف و متکلم وارد میدان می‌شود اختلافات کلامی و اعتقادی شروع می‌شود، تکفیر شروع می‌شود. ما اصلاً بگوییم دین، حکایت از واقع نیست کسی هم دیگر کسی را تکفیر نمی‌کند با هم، هم دعوا نداریم! الآن مثلاً من شما را دعوا می‌کنم که جنابعالی چرا آبگوشت دوست داری؟ آن یکی چرا چلوکباب دوست دارد؟ آن یکی پیتزا دوست دارد، مگر حق داریم با هم دعوا کنیم. از نظر این‌ها راجع به دین و اعتقاد هم همین‌طور است. تو چه حقی داری بگویی بودیزم بد است یا بگویی مسیحیت خوب است یا بگویی اسلام فلان است. یعنی چه؟ یک سلیقه‌ای است او با این قصه شب‌ها خوابش می‌برد و تو هم با این قصه خوابت می‌برد! به همه قصه‌ها احترام بگذاریم. این هم نگاهشان به معنویت است. می‌گویند متکلمان و فیلسوفان آمدند مرز درست کردند حقیقت هیچ تعیّنی ندارد، حقیقت را آمدند متعیّن بکنند زبان دین پیدا شد در حالی که زبان دین اصلاً معرفتی و آگاه‌بخش نبود، و همه به یک اندازه دین هستند همه به یک اندازه حقیقت هستند. عرض کردم این‌ها که می‌گویند همه ادیان به یک اندازه حقیقت هستند در واقع به لحاظ معرفت‌شناختی دارند می‌گویند هیچ دینی، هیچ حقیقتی ندارد. چون که حقایق متضاد نمی‌شود. ولی وقتی گفتی این‌ها حقیقت نیست، قصه است، هم پلورالیزم توضیح دارد هم مدارا به مفهوم لیبرالی توضیح دارد، هم امر به معروف و نهی از منکر معنا ندارد. هم دولت‌ها بی‌طرف هستند، این‌طوری معنا پیدا می‌کند! اگر گفتی دین مفاد ندارد، دکترین ندارد، اگر گفتی زبان صرفاً اساطیری است کاملاً تعبیری و سمبلیک است، اگر گفتی نباید معادل‌یابی بشود و الا قشری می‌شود، باید مبهم و مجمل بماند،‌ کار دین ایجاد حیرت است، ایجاد شک است، کار دین، ایجاد معرفت و یقین نیست، راز درست می‌کند، جواب سؤالاتت را نمی‌دهد. ما آمدیم همه رازها را دور ریختیم به اسم عقلانیت، حالا دیدیم در جهان بی‌راز فقط باید مُرد! باید کار کنیم، مصرف کنیم، مصرف کنیم تا کار کنیم! دیدیم این‌طوری که نمی‌شود یکی از این رازها را برداریم بازیافت کنیم، منتهی دیگر این دفعه به چشم حقیقت به آن نگاه نکنیم. این دفعه به چشم سرگرمی به آن نگاه کنیم، بگوییم علم و فلسفه و کلام، ادعا می‌کنند می‌خواهند واقعیتی را در جهان تشریح کنند اما دین، حاکی از هیچ واقعیتی نیست که خارج از خودش مابه‌ازاء عینی ندارد افسانه مفید است. حالا سؤال، افسانه مفید می‌تواند نهادسازی کند؟ تمدن‌سازی کند؟ اصلاً افسانه می‌تواند منشأ یک انقلاب اجتماعی باشد؟ منشأ تربیت فردی هم نمی‌تواند باشد چه برسد به یک تربیت جمعی.

همین‌جا هم اشاره کنم به این مسئله که در ذیل این تفکر، این نگاه به معنویت و مادیت، جریانی که عرض کردم به این‌ها منتقد هستند ولی مبنایشان کم و بیش همین مبناست، این هم یک اشاره بکنم.

دوستان! من نمی‌خواهم این نکته‌ای را که عرض می‌کنم یک جبهه فرعی باز کنم. جبهه اصلی ما درگیری با این جریان‌های ماتریالیستی و کسانی که مبنای عقایدشان، هسته اصلی عقایدشان سکولاریته است و تحت عنوان مدرنیزم و دفاع از غرب و غربزدگی حرف می‌زنند، نمی‌خواهم... جبهه اصلی ما این است. ما در پشت جبهه خودمان، جریان‌های فکری متفاوتی هم داریم که یک جاهایی من معتقدم مبانی‌شان مبانی درست نیست نمی‌خواهیم این را جبهه اصلی کنیم، اما باید خیلی با کنایه و استعاره یک مرزی این‌جا بکشیم. توجه داشته باشید اگر قائل به جبر ابزار و تکنیک شدید، باز هم تمدن دینی را نفی کردید. اگر گفتیم که یک حقیقت قهری ثابت ذاتی است و تابع حوالت تاریخی، و در ذیل این، سایه این جبر تاریخی مادی که یک متافیزیک غلط است و یک متافیزیک اسلامی و توحیدی نیست، در یک دوره‌هایی از ادوار تاریخی هیچ غلطی نمی‌توانیم بکنیم، در یک دوره‌هایی یک غلط‌هایی می‌توانیم بکنیم بدانید این هم به لحاظ تئوریک مبنای تمدن‌سازی دینی در عصر جدید را می‌زند. حالا ممکن است با حساب جُمَل و اعداد بگوییم که ما کشف کردیم که تاریخ از یک وقتی عوض شده و اوضاع تغییر کرده، حساب آن جداست و اینها باید به دلایل و شیوه خودش بحث بشود. اما تاریخی دیدن، یعنی بگوییم تمام محصولات بشر جدید، دنیای مدرن، همه محصولات تکنیکی‌اش، سینما و همه چیزش، ظهور قهری عملی و تجلی یک روح مادی تاریخی است و همه یکسان است و کاری نمی‌شود کرد و این نوع نگاه مادی از این نوع ابزار به هیچ وجه قابل تفکیک نیست و این‌ها ذاتی این ابزار است و ما درگیر یک جبر ماشین هستیم و هیچ شأنی از این تمدن مادی را نمی‌شود با حقیقت دینی پیوند زد به هیچ وجه، نه به ترکیب اتحادی و نه به ترکیب انضمامی. این حرف‌ها تهش یعنی انقلاب امام(ره) یک دست و پا زدن مذبوحانه است! یعنی شما هرچه زور بزنید نمی‌توانید سینمای دینی درست کنید، نمی‌توانید یک جامعه صنعتی دینی داشته باشید، تلاش‌هایتان مذبوحانه است. این که بگوییم تکنیک، کلاً ، یا این‌جا حوزه هنری است من این‌جا راجع به هنر و سینما،‌ بگوییم تکنولوژی سینمای غرب، یک شأن لاینفک است از شئون و یک جلوه‌ای است از جلوات، یک حقیقت قهری تاریخی که متجلی در تاریخ غرب شده و از آن متافیزیک منحرف، و آن فلسفه مادی به هیچ وجه هیچ اعضایش قابل تفکیک نیست و این‌ها بیان نظری همان‌هاست، آن‌ها بیان نظری‌شان در حوزه فلسفی شده است بیان عملی‌اش در حوزه تکنولوژی و هنر و سیاست بشر جدید به اصطلاح، و این پیوند طوری است که هیچ شأنی از شؤون تألیفی آن را نمی‌شود پیوند زد با دین، چون همه این‌ها درگیر با ممیزات اومانیستی و بشرمدارانه است، نه به شکل ترکیب اتحادی، نه ترکیب انضامی، این‌ها به هیچ وجه با حقیقت اصیل دینی هیچ نوع ارتباطی پیدا نمی‌کنند و آمدید گفتید رابطه ابزار و با مکتب، با ایدئولوژی مثل رابطه صورت و معناست، بطور مطلق در همه اجزایش و لاینفک است، دوستان توجه داشته باشند با این نگاه، در این عصر، که عصر غلبه تکنولوژی این حرف‌هاست تشکیل تمدن دینی و نهادسازی دینی که یکی‌اش هم نهاد هنر و سینماست، یکی‌اش هم نهاد صنعت و تکنیک است امکان نخواهد داشت. شما با آن مبنا نمی‌توانید بگویید انقلاب اسلامی تقدیر تاریخی این عصر است. به لحاظ تئوری نمی‌توانید. مگر بگویید ما از یک جاهایی خبر داریم! پیر ما چنین گفت! خب آن بحث دیگری است. باید ثابت کنیم که پیر ما کیست؟ و چه گفت؟ و چرا گفت؟ آن‌ها بحث دیگری است. من آن‌ها را نمی‌خواهم انکار کنم، اصلاً وارد آن بحث نمی‌شوم. می‌گویم اگر این مبنای نظری را پذیرفتید دیگر نمی‌توانید در این عصر این را بگویید.

سؤالاتی است که باید جواب بدهید، آیا امکان فرهنگ‌سازی از طریق تکنیک و صنعت و سینما و رسانه امکان فرهنگ‌سازی در جهت غیر اومانیستی، غیر غربی، در جهت دینی و توحیدی، بالاخره هست یا نیست؟ من ارتباط ابزار با مفاهیم را متوجه هستم. این که هر ابزاری به درد هر کاری نمی‌خورد یا بیشتر و کمتر می‌خورد این را هم متوجه هستیم. این که استفاده بد از ابزار راحت‌تر از استفاده خوب هم متوجه هستیم. این که بعضی از ابزارها هر استفاده‌ای نمی‌شود از آن کرد یا به راحتی نمی‌شود کرد، این هم روشن است، من هیچ کدام از این‌ها را نفی نمی‌کنم. ولی هیچ کدام از این‌ها به این معنا که بعضی از دوستان می‌گوید نیست، آن یک حرف دیگر است، آن یک متافیزیک غلط است، یک تفسیر غلط از تاریخ است. یک نوع جبرگرایی است که هم افسردگی در نسل جوان متدین ما ایجاد می‌کند، کاری نمی‌شود کرد، هر تلاشی مذبوحانه است. اگر شما گفتید نیست‌انگاری صفت ذاتی تکنولوژی تکنیک است، هر نوع صنعت و تکنیک است، اگر گفتی تکنیک سینمایی، ذاتاً حجاب است برای مضمون دینی، اگر گفتید ذاتاً سینما و هنر و تکنیک هنری، ذاتاً مانع یاد مرگ است و فقط آدم را به یاد دنیا می‌اندازد و گفتی دین فقط مرگ است، نه زندگی! خب پس چطوری در این دوران داری از امکان ساختن سینمای دینی، جامعه صنعتی دینی، یا باید بگویی جامعه منهای صنعت، یا جامعه صنعتی لائیک! خب این همان حرفی است که آن‌ها می‌گویند. چون عقلانیت را این‌طور تفسیر کرد و معنویت را هم آن‌جور تفسیر کرد. طبق آن مبنا راست می‌گوید این عقلانیت و معنویت با هم قابل جمع نیست. یا کسان دیگر هم عقلانیت و معنویت را سعی کردند با هم جمع کنند آن هم جمع نکردند، چون وقتی می‌گویند عقلانیت اشاره به فلسفه تحلیلی، جریان نوپوزیستیویستی دارند با آن نگاه از عقلانیت همچنان حرف می‌زنند. وقتی از معنویت می‌گویند یک مونتاژی بین اگزیستانسیالیزم و بودیزم می‌کنند! بعد می‌گویند یک سمساری درست می‌کنیم که در این بازار سمساری هم عقلانیت باشد هم معنویت باشد، این اصلاً فلسفه نیست، این اصلاً منطق نیست. شما باید طوری عقلانیت و معنویت و عدالت را تعریف کنید که این‌ها ذاتاً با هم سازگار، بر هم مبتنی باشند و یکدیگر را مشروط کنند، اشراب کنند، نه این که جدا جدا از هم! مگر تو می‌توانی معنویت و عقلانیت و عدالت را بطور موزائیکی و مکانیکی کنار هم بچینی؟ این‌ها را نباید با هم ترکیب فیزیکی کرد. یک حقیقت باید باشد که در یک جهت آثار آن می‌شود معنویت و در یک جهت می‌شود معرفت و عقلانیت، در یک جهت همان می‌شود عدالت. یک منشور است که از هر طرف نگاه می‌کنی به یک چیز باید برگردی، نه این که جدا جدا ما معنویت و عقلانیت داریم. بالاخره اگر بگویی فرهنگ ما، تحت سلطه زائده‌ای است از فرهنگ غرب، هیچ کار هم نمی‌شود کرد. رأس فرهنگ ما در تحت فرهنگ غرب است و کارش هم نمی‌شود کرد! خب پس انقلاب یعنی چه؟ تمدن‌سازی اسلامی یعنی چه؟ این نگاه دارد می‌گوید دست و پا زدن‌های من و شما مذبوحانه است. شما به محض این که وارد تمدن‌سازی و نهادسازی بشوید که یک سرش بالاخره هنر و سینماست، یک سرش صنعت است، یک سرش نهادهای آموزش و پرورش است، یک سرش رسانه است، می‌گوید به محض این که وارد این عرصه می‌شوی وارد یک چیزی شدی که ذات آن شیطانی و اومانیستی است. خب پس چطور باید تمدن دینی ساخت؟ اصلاً با این مبانی امکان ندارد. خود این هم یک دیدگاه غرب زده است. حواس‌تان باشد! خود این هم مبانی غربی دارد، مبانی قرآنی ندارد. این هم یک سطحی از غرب‌زدگی است منتهی منتقد مدرنیته اومانیستی است ولی باز ریشه‌هایش همان است. اگر گفتی مضمون دینی و غیر دینی سینمایی، شما حتی اگر با مضمون دینی هم بروی در حوزه سینما، یا صنعت، نهایتاً در مسیر جریان غیر دینی قرار می‌گیری و هضم می‌شوی! شما داری دست و پای مذبوحانه می‌زنی و هیچ غلطی نمی‌توانی بکنی. چرا؟ چون ماهیت تکنولوژی، ماهیت و ذات هنر تکنولوژیک یک مضمون نیست‌انگارانه است و کاری نمی‌شود کرد خب این‌ها همه بحث است. امام(ره) که اول انقلاب آمد گفت ما با سینما مخالف نیستیم با فحشا مخالف هستیم. این معنی‌اش تفکیک ذات سینما از فحشا بود. مشکل است اما ممکن است. بعضی‌ها فکر کردند امام این حرف را زده منظورشان تعبیر به محال کرده! یعنی گفته اگر یک وقتی توانستید ذات سینما را از فحشا تفکیک کنید آن وقت سینما دینی خواهید داشت! نه. این را که نگفت. صریح دارد می‌گوید با سینما موافقیم، با فحشا مخالفیم، توضیحات بعدی‌اش را هم دوستان ببینند دقیقاً مثل همین است. من دیدم بعضی از دوستان همین جمله امام را یک جوری تفسیر به رأی می‌کنند! نهادسازی دینی یعنی شما می‌توانید نهاد صنعت، نهاد سینما، و... نهاد آموزش و پرورش و همه جا دینی وارد شوید و دینی خارج شوید! سخت است، بله، اما محال نیست. بعد اصلاً مگر کل زندگی دینی آسان است؟ مگر تقوا آسان است؟ اصلاً شما صنعت و تکنولوژی و سینما را همه را کنار بگذار، در یک جامعه‌ای که هیچ کدام از این‌ها نیست مگر در آن جامعه دینی زیستن مگر آسان است؟ همان جا هم جهاد با نفس می‌خواهد و جهاد با دشمنان و موانع بیرونی می‌خواهد. فرقی نمی‌کند. تکنولوژی هیچ گناه جدیدی را اختراع نکرده است همه گناهان از قبل بود. ابزار و امکانات فراهم شده برای گناه و برای ثواب، همان دورانی که تکنولوژی نبود قوم لوط بود، قوم عاد و ثمود و شعیب و نوح بودند، آن زمان این تکنولوژی و مدرنیته و این حرف‌ها نبود ولی این‌ها بود! این که بشر امروز اومانیستی و ذاتاً شیطانی است و بشر قدیم، بشر متدین الهی بوده، این‌ها دروغ است. قرآن خلاف این را می‌گوید، تاریخ خلاف این را می‌گوید. همه این جنایات و گناهان از اول بوده تا امروز، تا آخر هم خواهد بود. فلسفه خلقت بشر است این‌ها. این تصور که بشر قدیم، مؤمن، معنوی و خوب بوده چون تکنولوژی هم نبوده، بعد این بشر ذات اومانیستی، بشر جدید پیدا شده، ذات اومانیستی قهر ادوار تاریخی و کارش هم نمی‌شود کرد بعد هم تکنولوژی و فلسفه، محصول نظری آن است و تکنولوژی محصول عملی آن است و بعد هم دیگر جلو آمده و از این به بعد دیگر دین نیست الا در ساحت فردی و حاشیه تاریخ، بعد یک زمانی، تا حالا خدا از تاریخ حذف شده، در غیاب خدا بوده دست شیطان بوده، بعد خدا می‌آید با شیطان کشتی می‌گیرد و شیطان را کنار می‌زند دوباره خدا سوار کار می‌شود! این‌ها حتی شیطان‌شناسی قرآنی هم نیست. این خداشناسی قرآنی نیست. در قرآن می‌فرماید شیطان از طرف خدا مأذون است و تحت کنترل و اراده خداوند است، شیطان با اراده خداوند و با اجازه خداوند وسوسه می‌کند و اصل وجود شیطان، خیر است. دعوت شیطان شر است، وجودش خیر است چون اگر شیطان نبود وسوسه نبود، اگر وسوسه نبود امکان انتخاب بین حق و باطل نبود، اگر انتخاب نبود تقوا معنا نداشت، اگر تقوا نبود و عمل صالح و ایمان نباشد بهشت و جهنم نبود، سعادت و شقاوت معنا نداشت. جهان منهای شیطان اصلاً سعادت و شقاوت معنا پیدا نمی‌کند. وجود شیطان شر نیست، مخلوق الهی است، دعوت شیطان دعوت به شر است و آن هم شر مطلق نیست شر نسبی است که حالا نمی‌خواهیم وارد این بحث بشویم با چه تعریفی.

اجمالاً می‌خواستم این را عرض کنم که یک دیدگاهی است که ظاهراً منتقد مدرنیته و طرفدار معنویت است ولی در واقع از این مبانی توجه بکنیم که با این دیدگاه کل نظام‌سازی و نهادسازی جدید در این جهان فعلی که بالاخره بدون صنعت و سینما و امکان ندارد و نیست، همه این‌ها می‌شود حجاب برای مضمون دینی و آدم را مانع تفکر و تذکر آدم می‌شود. این‌ها مربوط به ذات این ابزار نیست این‌ها مربوط به آن دیدگاه‌های باطلی است که بر آن‌ها حاکم می‌شود.

والسلام علیکم و رحمه‌الله.


نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha